هر چه بر روي زمين است فاني است وباقي ماند ذات پروردگارت كه صاحب بزرگي و غناي مطلق است پس به كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان تكذيب ميكنيد.
يا رب از نيست به هست آمده صنع توييم
و آنچه هست از نظر علم تو پنهاني نيست
گـر بـر آني و گرمي بنده مخلص خواني
روي نــوميدييم از درگـه سبحاني نيست
نـــااميد از در لطف تو كجا شايد رفت ؟
تو ببخشاي كه درگاه تو را ثــاني نيست
آن زيبا رخ بزم عرفان كيست؟ چگونه است؟ او كه رب مشرقين و مغربين است خداوند باريتعالي آنكه ايمان داريم شرق و غرب عالم را پر كرده و معتقديم كه نه ماده محدود است و نه مركب و نه متغيير.
( لا تدرك الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخير )
( انعام 103)
اكنون ابتداء اين سؤال را مطرح ميكنيم كه خداوند داراي چگونه صفاتي است چون ما خواه و ناخواه همه چيز را با مقياس وجودي خودمان ميسنجيم لذا در مورد صفات كلي خداوند نيز ميخواهيم خدا را با يك وجود بيپايان و كامل و نامحدود از هر جهت با وجود محدود خود بسنجيم . بنابراين در اين زمينه دچار اشكال خواهيم شد. اين اشكال حتي در مورد تصور ما از پديدههاي ديگر نيز پيش ميآيد . تشخيص اينكه فرضاً چنانكه در مريخ چگونه موجوداتي هستند وداراي چه ويژگيهائي هستند براي ما نه مشكل و نه غير ممكن است. اين موضوع دو نتيجه را بازتاب ميكند:
1 ـ محدوديت انسان
2 ـ اينكه انسان به حكم بشر بودنش از درك بسياري از واقعيات حتي اگر محدود هم باشد عاجز است ( انسان در اين قبيل موضوعات در حصار مكان و زمان است ) در مورد خداوند بايد بيان داشت پي بردن به صفات ثبوتيه و سلبيه خداوند دست يافتن به نوعي شناخت درباره صفات خداوند است . اينكه ان الله سميع بصير و يا ان الله بكل شيي عليم خود بيانگر صفاتي ثبوتيه از خداوند هستند .اينك آنچه در پي ميآيد تفحّصي است پيرامون يكي از صفات بارز خداوندي كه تحت صفات جلال خدا با آن آشنا هستيم.
پيرامون صفت جلال خداوند بايد گفت در فرهنگ عربي،فارسي، منجدالطلاب، ترجمه محمد بندرريگي آمده است : جلال بر حسب وزن فعال داراي ريشه جل ميباشد . اين كلمه و همچنين مشتقاتش جلال و جلاله معناي (بزرگ و با عظمت وبا شوكت شد) و همچنين جلال به معناي با عظمت ميباشد و باز ميتوان گفت جليل به معناي با عظمت و يا تجلل به معناي با عظمت و بزرگوار شد ميباشد در كتاب المعجم الفهرست الفاظ قرآن الكريم كه دايره المعارف مفاهيم و كلمات قرآني است بيان ميدارد : كلمه جلال در سوره الرحمن دوبار ودر آيات 27 و 78 اين سوره آمده است.
همچنين مشتقات اين كلمه در سوره شمس آيه 34 سوره اعراف آيه 187 و آيه 143 سوره ليل آيه 2 و سوره حشر آيه 3 آمده است كه در جاي خود مورد بحث قرار گرفته خواهد شد اينكه در جهت آشنائي و تفسير اين صفت خداوند به تفسير آيات مربوطه ميپردازيم .
( كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام )
اين آيه، آيه 26 سوره الرحمن ميباشد.
در توضيح اين سوره شريفه آمدهاست كه سورهاي مكي بوده داراي 1636 حرف و 351 كلمه ميباشد . ابتدا تفسير علامه سيد حسين طباطبائي (ره) را در مورد اين آيه از كتاب تفسير الميزان جلد 19 از نظر مي گذرانيم .
( كل من عليها فان، و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام )
ضمير (عليها) به زمين بر ميگردد و معناي آيه اين است كه هر جنبده داراي شعوري كه بر روي زمين است بزودي فاني خواهد شد، و اين آيه مسئله زوال و فناء جن و انس را مسجل ميكند و اگر فرمود: ( كل من عليها فان) ( و هر كس بر روي زمين است ) و نفرمود (كل من عليها ) ( هرچيز كه بر روي زمين است )، و خلاصه اگر مسئله فنا و زوال را به صاحبان شعور اختصاص داد ،نه از اين جهت بوده كه موجودات بيشعور فاني نميشوند، بلكه از اين بابت بوده كه زمينه كلام زمينه شمردن نعمتهائي است كه به صاحبان شعور ارزاني داشته، نعمتهاي دنيائي و آخرتي، و معلوم است كه در چنين زمينهاي مناسب همان است كه درباره فناي اين طبقه سخن بگويد.
در ضمن با توجه به اينكه كلمه ( فان ـ فاني ) ظهور در آينده دارد و سياق آيه نيز ظهور در اين دارد كه از آيندهاي خبر ميدهد، از جمله : (كل من عليها فان ) اين نكته هم بطور اشاره استفاده ميشود كه مدت و اجل نشئه دنيا با فنا جن و انس سر ميآيد ، و عمرش پايان ميپذيرد،و نشئه آخرت طلوع ميكند،و هر دو مطلب يعني فنا جانداران صاحب شعور زمين، و طلوع نشئه آخرت كه نشئهي جزاء است از نعمتهاي والاي خداي تعالي است چون زندگي حياتي است مقدمي براي غرض آخرت و معلوم است كه انتقال از مقدمه به غرض و نتيجه نعمت است.
با اين نكته گفتار بعضي از مفسرين پاسخ داده ميشود، كه گفتهاند: فناء چه نعمتي هست كه آيه شريفه آنرا از اعلي و نعمتهاي الهي شمرده و حاصل جواب اين است كه حقيقت اين فناء انتقال از دنيا به آخرت، و رجوع به خداي تعالي است، همچنانكه در بسياري از آيات كريمه قرآن اين فنا به انتقال نامبرده تفسير شده و فهمانده كه منظور از آن فناي مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست.
( و يبقي وجه ربك ) وجه هر چيزي عبارت است از سطح بيروني آن ، ( و از آنجائي كه خداي تعالي منزه است از جسمانيت و داشتن حجم و سطح، لاجرم معناي اين كلمه در مورد خداي تعالي بعد از حذف محدوديت و نواقص امكاني عبارت ميشود از نمود خدا) و نمود خدا همان صفات كريمه او است .
كه بين او و خلقش واسطهاند، و بركات و فيض او به وسيله آن صفات برخلقش نازل ميشوند، و خلائق آفرينش و تدبير ميشوند، و آن صفات عبارتند از علم و قدرت و شنوائي و بينائي و رحمت و مغفرت و رزق و امثال اينها.
(ذوالجلال و الاكرام ) در معناي كلمه (جلال ) چيزي از معناي اعتلاء و اظهار رفعت خوابيده، البته رفعت و اعتلاي معنوي در نتيجه جلالت با صفاتي كه در آن بوئي از دفع و منع هست سروكار و تناسب دارد ، مانند صفت علو، و تعالي و عظمت، و كبريا و تكبر، و احاطه، و عزت و غلبه .
خوب وقتي اين همه معاني در كلمه ( جلال ) خوابيده، بايد ديد براي كلمه ( اكرام ) چه باقي ميماند؟
براي اين كلمه از ميانه صفات آن صفاتي باقي ميماند كه بوئي از بهاء و حسن ميدهد، بها و حسني كه ديگران را واله و مجذوب ميكند، مانند صفات زير ـ علم ـ قدرت ـ حياه ـ رحمت ـ جود ـ جمال ـ حسن ـ و از اين قبيل صفات كه مجموع آنها را صفات جمال ميگويند، همچنانكه دسته اول را صفات جلال مينامند،و اسماء خدائي را به اين دو قسمت تقسيم نموده، هر يك از آنها كه بوئي از اعتلاء و رفعت دارد صفات جلال، و هر يك كه بوئي از حسن و جاذبيت دارد صفات جمال مينامند.
بنابراين كلمه ( ذوالجلال و الاكرام ) نامي از اسماء حسني خداست،كه به مفهوم خود تمامي اسماء جلال و اسماء جمال خدا را در بر ميگيرد.
و مسماي به اين نام در حقيقت ذات مقدسه خدائي است، همچنان كه در آخر همين سوره خود خداي تعالي را به اين اسم ناميده، و فرموده : ( تبارك اسم ربك ذي الجلال و الاكرام )، و لكن در آيه مورد بحث نام وجه خدا شده،حال يا به خاطر اين بوده كه در خصوص اين جمله از معناي وصفيت افتاده، وصفت وجه واقع نشده، بلكه مدح و ثناي رب قرار گرفته، و تقديرش (و يبقي وجه ربك هو ذوالجلال و الاكرام ) ( و تنها وجه پروردگارت كه او داراي جلال واكرام است باقي ميماند . ) ميباشد ، و يا اينكه مرادبوجه همانطوري كه گفتيم صفت كريمه و اسم مقدس خداي تعالي است، و معلوم است كه برگشت اجراء اسم بر اسم، اجراء آن بر ذات است .
و معناي آيه شريفه بنابراين كه منظور از وجه اسم بوده ميباشد، و با در نظر گرفتن اينكه بقاء اسم يعني آن ظهوري كه اسم لفظي ، از آن حكايت ميكند فرع بقاء مسمي است ـ چنين ميشود: (پروردگارت ـ عزاسمه ـ با همه جلال و اكرامش باقي ميماند،بدون اينكه فنا موجودات اثري در خود اوويا دگرگوني در جلال و اكرام او بگذارد .)
و بنابراين كه مراد بوجه خدا هر چيز باشد كه ديگران رو به آن دارند، ـ كه قهراً مصداقش عبارت ميشود از تمامي چيزهائي كه به خدا منسوبند، و مورد نظر هر خداجوئي واقع ميگردد، مانند انبياء و اولياء خدا و دين او و ثواب و قرب او و ساير چيزهائي كه از اين قبيل باشند معناي آيه چنين ميشود: (همه زمينيان فاني ميگردند، و بعد از فناء دنيا آنچه نزد او است و از ناحيه او است، از قبيل انواع جزء و ثواب و قرب به او باقي ميماند، همچنانكه در جاي ديگرفرمود: ( ما عندكم ينقد و ما عند الله باق ) ( هر چه نزد شماست فاني ميگردد، و هر چه نزد خدا است باقي ميماند . )
(نحل ـ 96)
تفسير نمونه در جلد 23 پيرامون تفسير اين آيه ،آيت ا… مكارم شيرازي اين چنين بيان ميدارد : اين آيه بدين معني است تنها ذات ذوالجلال و گرامي پروردگار تو باقي ميماند ( و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام )
وجه از نظر لغت به معني صورت است كه به هنگام مقابله با كسي با آن مواجه و روبرو ميشويم ،ولي هنگامي كه در مورد خداوند به كار ميرود منظور ذات پاك او است.
بعضي نيز وجه ربك را در اينجا بمعني صفات پروردگار دانستهاند كه از طريق آن،بركات و نعمتها بر انسانها نازل ميشود همچون علم و قدرت و رحمت و مغفرت .
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور اعمالي است كه به خاطر خدا انجام داده ميشود، بنابراين همه فاني ميشوند تنها چيزي كه باقي ميماند اعمالي است كه از روي خلوص نيت و براي رضاي او انجام گرفته ميشود.
اما ذوالجلال و الاكرام كه توصيفي است براي وجه اشاره به صفات جمال و جلال خدا است، زيرا ذوالجلال از صفاتي خبر ميدهد كه خداوند اجل و برتر از آن است .
( صفات سلبيه ) و ((اكرام )) به صفاتي اشاره ميكند كه حسن و ارزش چيزي را ظاهر ميسازد و آن صفات ثبوتيه خداوند مانند علم و قدرت و حيات او است .
بنابراين معني آيه روي هم رفته چنين ميشود: تنها ذات پاك خداوندي كه متصف به صفات ثبوتيه و منزه از صفات سلبيه است كه اين عالم باقي و برقرار ميماند .
بعضي از مفسران نيز صاحب اكرام بودن خداوند را اشاره به الطاف و نعمتهائي ميدانند كه با آن اولياي خود را اكرام و گرامي ميدارد، جمع ميان معاني در آيه فوق نيز ممكن است .
در حديثي ميخوانيم كه مردي در حضور پيامبر(ص) مشغول نماز بود سپس چنين دعاد كرد: اللهم اني اسئلك بان لك الحمد، لااله الا انت المنان بديع السماوات و الارض، ذوالجلال و الاكرام يا حي يا قيوم .
پيامبر (ص) به اصحاب و يارانش فرمود: ميدانيد خدا را با چه نامي ميخوانند؟ عرض كردند: خدا و رسولش آگاهتر است، فرمود: والذي نفسي بيده لقد دعا الله باسمه الاعظم الذي از ادعي به اجاب، و از اسئل به اعطي :
قسم به آنكس كه جانم به دست اواست خدا را به اسم اعظمش خواند كه هر گاه كسي خدا را به آنم بخواند اجابت ميكند، و هر گاه به وسيله آن از تقاضا كند عطا ميفرمايد.
دومين و آخرين آيهاي كه در قرآن مستقيماً به كلمه جلال اشاره نمودهاست در آيه 78 سوره الرحمن ميباشد علامه در تفسير الميزان جلد 19 صفحه 223 پيرامون تفسير اين آيه چنين بيان ميدارد:
( تبارك اسم ربك ذي الجلال و الاكرام )
اين آيه ثنايي است جميل براي خداي تعالي، كه چگونه دو نشئه آخرت مالامال از نعمتها و آلاء بركات نازله از ناحيه او شده و رحمتش سراسر دو جهان را فرا گرفته ، با همين بيان روشن ميشود كه مراد باسم مبارك خداي تعالي همان رحمان است،كه سوره با آن آغاز شد ، و كلمه (تبارك) به ضمه راء مصدر باب تفاعل است و كثرت خيرات و بركات صادره را معني ميدهد.
پس اينكه فرمود: (تبارك اسم ربك) معنايش اين ميشود كه متبارك است الله كه برحمان ناميده شده، بدان جهت متبارك است كه اين همه آلاء و نعمتها ارزاني داشته، افاضه فرموده و جمله (ذي الجلال و الاكرام ) اشاره به اين است كه خداي سبحان خود را باسماي حسني نامگذاري كرده، و به مدلول آن اسماء حسني متصف هم هست،و معناي وصفي و نعوت جلال و جمال را واقعاً دارا و واجد است، و معلوم است كه صفات فاعل درافعالش ظهوري و اثري دارد ،و از اين دريچه خود را نشان ميدهد،و همين صفاتاست كه فعل را به فاعلش ارتباط ميدهد، پس خداي تعالي هم اگر خلق را بيافريد و نظامي در آنجا جاري ساخت بدين جهت بود كه داراي صفتي بود كه اقتضاي چنين افعالي را داشت، براي اين بود كه او اخالق و مبدي و بديع بود،و اگر كارهايش هم متقن و بدون نقطه ضعف است ،باز براي اين است كه او داراي صفاتي است كه فعل متقن را اقتضاء مي كند،آن صفات اين است كه او عليم و حكيم است، و اگر اهل اطاعت را جزاي خير ميدهد، اين عملش ترشحي و نمودي از صفتي در او است، كه چنين اقتضايي دارد، و آن اين است كه ودود و شكور و غفور و رحيم است، و اگر اهل فسق را جزاي شر ميدهد باز براي اين است كه در او صفتي وجود دارد كه چنين قسم جزا دادن را اقتضاء دارد و آن صفت منتقم و شديد العقاب است . پس اگر كلمه (رب) را در آيه : ( و لمن خاف مقام ربه ) سبعه رحمت ستايش شده بود در اينجا به صفت (ذي الجلال و الاكرام) ستوده،براي اين بود كه بفهماند اسماء حسناي خدا و صفات عليايش در نزول بركات و خيرات از ناحيه او دخالت دارند، و اشاره كند به اينكه نعمتها و آلاء او همه به مهر اسماء حسني و صفات علياي او مارك خورده.
آيت ا… مكارم شيرازي و جمعي از نويسندگان در تفسير نمونه جلد بيست و سه پيرامون اين آيه چنين بيان داشتهاند خداوند در آيه (تبارك اسم ربك ذي الاجلال و الاكرام ) ميفرمايد: پر بركت و زوال ناپذير است نام پروردگات كه صاحب جلال و اكرام است.) تبارك از ريشه برگ ( بر وزن درك) به معني سينه شتر است، و از آنجا كه شتران هنگامي كه در جايي ميخوابند و ثابت ميمانند سينه خود را به زمين ميچسبانند. اين واژه به معني ثابت ماندن و پايدار و با دوام بودن بكار رفته است، و نيز از آنجا كه سرمايه بادوام و زوال ناپذير فوائد زياد دارد به موجود پرفايده (( مبارك )) گفته ميشود و شايستهترين كسي كه اين عنوان براي او سزاوار است ذات پاك خداوند است كه سرچشمه همة خيرات و بركات ميباشد .
اين تعبير به خاطر آن است كه در اين سوره انواع نعمتهاي الهي در زمين و آسمان، در خلقت بشر ، و در دنيا و آخرت آمده است، و از آنجا كه اينها همه از وجود پربركت پروردگار افاضه ميشود مناسبترين تعبير همان است كه در اين آيه آمده است .
زيرا منظور از اسم در اينجا اوصاف پروردگار است، مخصوصاً صفت رحمانيت كه منشاء همه اين بركات است، و به تعبير ديگر افعال خداوند از صفات او سرچشمه ميگيرد، اگر عالم هستي را با نظام آفريد و در همه چيز ميزان قرار داد ((حكمت )) او ايجاب ميكرد، و اگر قانون عدالت را در همه چيز حكمفرما فرمود(( علم و عدل ))و ايجاب ميكند،و اگر مجرمان را در انواع مجازاتهائي كه در اين سوره اشاره شد گرفتار ميسازد (( منتقم)) بودنش اقتضاء مينمايد،و اگر مؤمنان صالح را مشمول انواع مواهب معنوي و مادي در اين جهان و جهان ديگر قرار ميدهد ((فضل و رحمت ))واسعه او ايجاب ميكند، بنابراين اسم او اشاره به صفات او است و صفات او هم عين ذات پاك او است .
تعبير به ((ذي الجلال و الاكرام ))اشارهاي است به تمام صفات جمال و جلال او ( ذي الجلال اشاره به صفات سلبيه و ذي الاكرام اشاره به صفات ثبوتيه است. )
جالب اينكه سوره الرحمن با نام خداوند ((رحمن ))آغاز شد و با نام پروردگار ذوالجلال و الاكرام پايان ميگيرد، و هر دو هماهنگ با مجموعه محتواي سوره است .
در آيه 37 سوره الرحمن بعد از ذكر نعمتهاي مختلف معنوي و مادي دنيا ميفرمايد: (( و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام )) و در پايان سوره بعد از ذكر انواع نعمتهاي بهشتي ((تبارك اسم ربك ذي الجلال و الاكرام )) اين دو تعبير بيانگر اين واقعيت است كه همه خطوط به ذات پاك او منتهي ميشود، و هر چه هست از ناحيه او است، دنيا از ناحيه او است ، و عقبي از ناحيه او است، وجلال و اكرام او همه چيز را فرا گرفته است.
در حديثي از پيغمبر گرامي (ص ) ميخوانيم : شخصي در محضرش دعا ميكرد و ميگفت: يا ذي الجلال و الاكرام : اي خداوندي كه صاحب جلال و اكرامي پيامبر (ص) فرمود: قد استجيب لك فسل : اكنون كه خدا را به اين نام خواندي دعايت مستجاب شد هر چه ميخواهي بخواه .
و در حديث ديگري آمده است كه پيامبر (ص) مردي را مشاهده كرد كه ايستاده و مشغول نماز بود، بعد از ركوع و سجود و تشهد دعا كرد و در دعايش چنين گفت:
اللهم اني اسئلك بان لك الحمد لا اله انت وحدك لاشريك لك المنان بديع السماوات و الارض ، يا ذوالجلال و الكرام، يا حي و يا قيوم، اني اسئلك ………… پيامبر (ص) : لقد دعا الله باسمه العظيم الذي اذا دعي به اجاب، و اذ اسئل به اعطي : اين مرد خدا را با نام عظيمي خواند كه هر گاه به آن دعا شود اجابت ميكند و اگر بوسيله آن سؤال كنند عطا ميفرمايد.
در حديثي از امام محمد باقر (ع) ميخوانيم كه تفسير آيه تبارك اسم ربك ذي الجلال و الاكرام فرمود نحن جلال الله وكرامته التي اكرام الله العباد بطاعتنا : ما جلال خداوند و كرامت او هستيم كه بندگان را به اطاعت ما گرامي داشته است.
در المعجم آمده است در سوره مباركه حشر كلمه جلاء در آيه 3 سوره ليل كلمه تجلاو در سوره اعراف آيه 143 و 187 به ترتيب : تجلي، يجليها، و در آيه 34 سوره شمس كلمه جليها از مشتقات جلال ميباشد كه در قرآن آمدهاند . اينك به ذكر تفسيرهاي مختلف پيرامون آيات 143 و 187 سوره اعراف ميپردازيم . ابتدا تفسير الميزان جلد 15 و 16 پيرامون آيه 143 سوره اعراف اينچنين بيان ميدارد.
خداوند در سوره اعراف آيه 143 ميفرمايد: و لما جاء موسي لميقاتنا كلمه ربه قال رب ارني انظر اليك قال لن تراني و لكن انظر الي الجبل فان استقر مكانه فسوف تراني و لكن انظر الي الجبل فان استقر مكانه فسوف ترايني فلما تجلي ربه الخ كلمه تجلي كه در آخر اين آيه آمده است به معناي قبول جلاء و ظهور است و كلمه : دك مصدر و به معناي كوبندن به محكمي است ،و در اين آيه به معناي اسم مفعول ، مدكوك و كوبيده ميكرد، و كلمه خر ، از خرور به معناي سقوط است و صعقأ از صعقه است كه به معناي مرگ وبيهوشي و از كار افتادن حواس و بطلال ادراك ،و افاقه برگشتن به حالت سلامت عقل و حواس را گويند،مثلاً گفته ميشود فلاني از حالت عش افاقه پيدا كرد يعني حال عادي و استقامت درك و شعور برگشت .
معناي اين آيه به طوري كه از ظاهر نظم و سياق آن بر ميآيد اين است كه لما جاء موسي لميقاتنا وقتي به ميقات ما كه براي او تعيين كرده بوديم آمد و كلمه رب و پروردگارش با او گفتگو كرد قال موسي گفت: رب ارني انظر اليك پروردگارا خودت را بنمايان تا نگاهت كنم،يعني وسايل ديدارت را برايم فراهم ساز تا به تو نظر اندازم و تو را ببينم، آري ديدن فرع نظر انداختن است و نظر انداختن فرع تمكين و تمكن از ديدن است ـ قال ـ خداي تعالي به موسي فرمود: لن تراني تو ابدأ مرا نخواهي ديد و لكن انظر الي الجبل معلوم ميشود كوهي در مقابل موسي (ع) مشود بود كه خداي تعالي با لام عهد ـ اجبل ـ اشاره به آن نموده فان استقر مكانه فسوف تراني به اين كوه نگاه كن كه من اينك خود را براي آن ظاهر ميسازم . اگر ديدي تاب ديدار مرا آورده و بر جاي خود استوار بماند ،بدان كه تو هم تاب نظر انداختن به من و ديدن مرا داري فلما تجلي ربه الجبل و وقتي تجلي كرد و براي كوه ظاهر گرديد جمله دكا با تجلي خود آن را در هم كوبيده و در فضا متلاشيش ساخت و پرتابش كرد.
پس در آية فوق استدلال بر محال بودن تجلي نيست، به شهادت اينكه براي كوه تجلي كرد بلكه غرض از آن نشان دادن و فهماندن اين معنا است كه موسي قدرت و استطاعت تجلي را ندارد و اگر تجلي خدا واقع شود او در جاي خود قرار نميگيرد ، و خواسته است بوي بفهماند اگر تجلي كنم وجودت به كلي از بين برود، همانطوري كه ديدي كوه از بين رفت .
جمله فما تجلي الجبل جمله دكا و خر موسي صعفا اين معنا را به خوبي افاده ميكند . چون خداي تعالي وقتي كه براي كوه تجلي نمود كوه را مدكوك و متحول به صورت ذراتي از خاك گردانيد، و هويت كوهيش را نيز به كلي از بين برد.
و بطوري كه از ظاهر سياق بر ميآيد هلاكت و يا بيهوشي موسي از هول وهيبت آن منظرهاي بود كه مشاهده كرد، و لكن اين ظاهر باور كردني نيست ، براي اينكه موسي از مظاهر قدرت پروردگارش چيزهايي ديده بود كه مسئله از هم پاشيدن كوه در مقابل آن خيلي مهم نبود،موسي همان كسي است كه عصاي خود را ميانداخت و آن اژدهايي دمان ميشد،و هزاران هزار مارها و طنابها را ميبلعيد، اين همان كسي است كه دريا را شكافت و در يك لحظه هزاران هزار از آل فرعون را در آن غرق كرد،و كوه را از ريشه كند و بربالاي سر بني اسرائيل مانند سايه نگه داشت، موسي صاحب چنين معجزاتي بود كه به مراتب هول انگيزتر از متلاشي شدن كوه بو، پس چگونه تصور ميشد در اين قضيه از ترس مرده و يا بيهوش شده باشد؟ با اينكه بر حسب ظاهر ميدانسته كه در اين تجلي آسيبي به خود او نميرسد و خدا ميخواهد او سالم باشد، و تجلي به كوه را ببيند،پس معلوم ميشود غير از مسئله متلاشي شدن كوه چيز ديگري او را به اين حالت درآورده، گويا در آن صحنه ، قهر الهي براي او و در مقابل در خواستش مجسم گرديده و او خود را به مشاهده آن مشرف ديده، كه چنان اندكاك عجيبي به او دست داده و نتوانسته حتي يك چشك بر هم زدن در جاي خود و به روي پاهايش قرار بگيرد، استغفاري هم كه بعد از به حال آمدن كرده شاهد اين معناست .
تفسير نمونه جلد ششم نيز در تفسير اين آيه چنين بيان داشته است : خداوند در آيه 143 سوره اعراف ميفرمايد: و لما جاء موسي لميقاتنا و كلمه ربه قال رب ارني انظر اليك قال لن تراني و لكن انظر الي الجبل فان استقر مكانه فسوف تراني و لكن انظر الي الجبل فان استقر مكانه فسوف ترايني فلما تجلي ربه … الخ : هنگامي كه موسي (ع) به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت : عرض كرد : پروردگارا خود را به من نشان بده تا به تو بنگرم ولي به زودي اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه هرگز مرا نخواهي ديد ولي به كوه بنگر ازاگر به جاي خود ايستاد مرا خواهي ديد هنگامي كه خداوند بر كوه جلوه كرد آن را محو نابود و همسان با زمين نمود موسي (ع) از مشاهده اين صحنه هول انگيز چنان وحشت زده شد و مدهوش به روي زمين افتاد و هنگامي كه به هوش آمد،عرضه داشت پروردگارا منزهي تو، من به وسي تو باز ميگردم و توبه ميكنم و من نخستين مؤمنانم .
مفسران در اينجا گفتگوي بسيار كردهاند، ولي آنچه از مجموع آيات بنظر ميرسد اين است كه خداوند، پرتوي از يكي از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت.
آيا اين مخلوق يكي از آيات عظيم الهي بوده كه براي ما ناشناخته مانده ؟
و يا نمونه اي از نيروي عظيم اتم و يا موج مرموز و تكان دهنده با صاعقهاي عظيم و وحشتناك كه بر كوه زد و برقي خيره كننده و صدائي مهيب و وحشتناك و نيروئي عظيم از آن برخاست،آنچنان كه كوه به كلي از هم پاشيد گويا خداوند با اين كار ميخواست 2 چيز را به موسي (ع) و بني اسرائيل نشان دهد.
نخست اينكه آنها قادر نيستند، پديده كوچكي از پديدههاي عظيم خلقت را مشاهده كنند، با اين حال چگونه تقاضاي مشاهده پروردگار و خالق را ميكنند.
ديگر اينكه همانطور كه اين آيت عظيم الهي با اينكه مخلوقي بيش نبود خودش قابل مشاهده نبود، بلكه آثارش يعني لرزه عظيم ، و صداي مهيب او شنيده ميشد، اما اصل آن يعني آن امواج مرموز يا نيروي عظيم،نه با چشم ديده ميشد و نه با حواس ديگر قابل درك بود، با اين حال آيا هيچكس در وجود چنين آيتي ميتوانست ترديد كند و بگويد چون خودش را نميبينم و تنها آثارش را ميبينم نميتوانم به آن ايمان بياورم؟ جائي كه درباره يك مخلوق چنين قضاوت كنيم درباره خداوند بزرگ چگونه ميتوانيم بگوئيم چون قابل مشاهده نيست به او ايمان نميآوريم با اينكه آثارش همه جا را پر كرده است.
احتمال ديگري در زمينه تفسير آيه داده شده است و آن اينكه موسي (ع) براستي براي خودش تقاشاي مشاهده كرد ولي منظور او مشاهده با چشم نبود كه لازمه آن جسميت بوده باشد و با مقام موسي (ع) سازگار نباشد، بلكه منظور يك نوع ادراك و مشاهده باطني بوده است، يك شهود كامل روحي و فكري، زيرا بسيار ميشود كه كلمه رؤيت در اين معني به كار ميرود،مثلا ميگوئيم: من در خودمان اين قدرت را ميبينم كه اين كار را انجام دهيم در حالي كه قدرت، چيز قابل مشاهدهاي نيست بلكه منظور اين است ما به وضوح اين حالت را در خودمان مييابيم .
موسي (ع) ميخواست به چنين مقامي از شهود و معرفت برسد. در حالي كه رسيدن به چنين مقامي در دنيا ممكن نيست، اگر چه در آخرت كه عالم شهود و عالم بروز است امكان دارد.
ولي خداوند در پاسخ موسي (ع ) گفت : چنين رؤيتي هرگز براي تو ممكن نيست و براي اثبات مطلب، جلوهاي بر كوه كرد و از هم متلاشي شد و بالاخره موسي (ع) از اين درخواست توبه نمود.
1 ـ قرآن كريم
2ـ المعجم الفهرس
3ـ فرهنگ عربي ـ فارسي ترجمه منجد الطلاب ، ترجمه به فارسي محمد بندر ريگي
4 ـ تفسير الميزان مجلدهاي 15 ـ 16 ـ 19 نوشته : علامه سيد محمد طباطبائي (ره)
5 ـ تفسير نمونه مجلدهاي 6 ـ 23 نوشته : آيت ا… مكارم شيرازي با همكاري جمعي از نويسندگان
6 ـ سخني چند درباره كتاب خداشناسي نوشته : سيد رضا برقعي ـ محمد جواد باهنر ـ علي غفوري